فصل انتظار

ساخت وبلاگ
یکی از مسائلی که ما با معصومه خیلی درگیرش هستیم، ترس!!! معصومه تقریبا از همه چیز می ترسه و ما بهش حق میدیم. اول اینکه این بچه رها شده توی پارک و من با این سنم اگر تو جایی گم بشم، استرس تا چند روز رهام فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:53

این روزها چقدر دوست دارم، خودِ هدیِ همیشگی باشم. کمی خلوت نیاز دارم که میان بهت و غم، با نوای «تا کی به تمنای وصال تو یگانه، اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه» گوش بدهم و راه بروم و خود گمشده ام را پید فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:53

اوضاع ما خوب است. در واقع بد نیست. روابط تا حدود زیادی کم شده است و طبیعتا حرفها هم به گوشم نمی رسند و من آرام تر هستم. معصومه حالش خوب است، اضطرابهایش کم شده اند. البته بجز روزهایی که توی خیابان یکهو فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:53

مشاور همیشه میگفت: قدم اول ذهن وبلاگ آگاهی کلمه ه... وقتی حالت شروع می کنه به عوض شدن، وقتی حس می کنی یهو داره یه اتفاقی میوفته... فکر و احساس و خاطرات و امیالت رو بنویس. روشون مکث کن. امشب وقتی عشق خاله اومد توی فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:53

نشسته ام توی این بیمارستان که انگار قرار است یک روز منبع شادی من شود. نشسته ام و انگار خدا می‌داند چقدر دوست ندارم اینجا باشم، زود زود کارم را راه می‌اندازد. انگار می‌داند که دنبال بهانه ام که نروم و فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:53

ارام خوابیده است روبرویم. صورت معصوم اش قلبم را می‌فشارد.سرنوشت دخترک قلبم را بدرد می‌آورد. جایی در قلبم آشفته است. حس رضایت و ترس لانه کرده توی قلبم.لبخندهایش قلبم را ذوب می‌کند. گریه‌هایش کلافه‌ام می‌کند. شیطنت‌هایش گاه می‌خنداندم گاه عصبی‌ام می‌کند.در نهایت معیاری به نام علاقه نگرانی‌هایم را هزار برابر کرده است.دخترک برای قلبم بیم و امید را، به سوغات آورده است.با وجود دخترک، من قویترین مادر ضعیف دنیا هستم. فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 2 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:37

سخت ترین روزهای عمرم را می‌گذرانم. سخت ترین حال را دارم. همیشه فکر می کرد روزهای سخت همان روزهایی بودند که مامان و بابا دعوا می‌کردند. یا وقتی نوجوان بودم و دل میبستم و نمیشد. یا روزهای کنکور. یا وقتی عقد کردیم و مهربان از من دور بود. یا روزهای انتظارمان. یا روزهای عمل.اما حالا می‌دانم سخت ترین روزها روزهایی هستند که حالت خوب نیست، روحت زخمی است. خودت هزارتا چاله داری تو زندگیت ولی باید با فرزندت درست حرف بزنی، درست رفتار کنی، بتوانی به غمهایت مسلط باشی و لبخند بزنی. خودت را کنترل کنی و خلاصه و مفیدش، درست تربیت کنی نوردیده ات را... حالا میفهمم چرا محیا نمی‌تواند مرتب بنویسد. مادر بودن انقدر وقت می‌خواهد که نمی توانی بیشتر از ان باشی. حالا حساب کنید همسر بودن و مسئولیت خانه و توقع فامیل و  مهمتر خوب بودن حالت. همه اینها انقدر برنامه ریزی می‌خواهد که نمی توانی دیگر بیشتر فکر کنی و راه بروی. معصومانه من از دست رفته است. من دیگر همان هدی همیشگی نیستم. من یک زنم که توانایی‌هایش بیشتر شده ولی گاهی کم می‌آورد همه چیز را. بیشتر از همه از خانم خراسانی عزیز متشکرم که این روزها همدردی و کنار من بودنش توانایی هایم را افزایش داده و به قولی جای ماهی دادن، ماهیگیری یادم می‌دهد. که نه تنها معصومه که بتوانم هر فرزندی را تربیت کنم. و بیشتر از همه از خدای خودم متشکرم که همیشه مسیرهای رشد را جلوی راه فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 13 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 7:27

یک حسی امشب توی دلم قل خورد، یک حسرت چندین ساله امشب دوباره سرباز کرد.

بعد از چندین ماه دوباره یاد تمام تلخی ها افتادم. چقدر آمدن معصومه زندگیم را عوض کرده که امشب انهم بعد از دیدن ماجرای یک بارداری و زایمان تازه یادم آمد چه هستم!

مامان گفتن معصومه انگار دردهایی از من درمان کرده بود که خودم هم نمی دانستم اما حیف و صد حیف که قدردان وجودش نیستم انجور که باید.

فصل انتظار...
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hodaentezaro بازدید : 6 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 7:27

حالا یک هفته از آمدن معصومه می‌گذرد، هر روز صبح که ساعت را نگاه می‌کنم لبخندی روی لبم می‌نشیند و پر شیطنت می‌پیچم دورش که هوس نکند زودتر از ساعت مقرر از خواب بیدار شود. او هم مایوسم نمی کند، دستهایش را توی خواب تکان می‌دهد و وقتی از حضورم مطمئن می‌شود دوباره به خواب می‌رود.از امدن معصومه ۷ روز می‌گذرد و من هر صبح یک مهمان کوچک مهمانی سفره صبحانه ام است که غذا خوردن را از یادم می‌برد. گاهی بهانه می فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : معصومانه, نویسنده : hodaentezaro بازدید : 10 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 21:14

دخترکم می‌بینی نازَکَم؟ وسوسه حضورت این چنین مرا به وجد آورده است. حس وجودت مضطربم می‌کنم. چقدر سخت شده برایم گذر لحظه لحظه این روزها. مدام غُر می‌زنم، الکی بهانه می‌گیرم و ته دلم می‌دانم که همه اینها به خاطر توست. حتی بابایت هم نمی‌دانست وقتی درباره تو با من حرف بزند این گونه هورمون مادریم گل بکند و دلم بخواهم هر روز قصه امدنت را مرور کنم که فلان می‌شود و فلان و فلان... انقدر عاشقانه دارم که توی گوشت زمزمه کنم که خدا می داند. پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۶ | 14:18 | هدی | | فصل انتظار...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل انتظار دنبال می کنید

برچسب : دخترکم, نویسنده : hodaentezaro بازدید : 18 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:47